نگاهی به نمایش « به خنده ی گندم که رویای آرد »
دنیای تلخ آدم های بیمار
مکان و زمان سدی دیگر است تا تماشاچی امروزی از دو سو نتواند با نمایش همراه شود. چرا که هم آن اندازه از فضا و آدم های نمایش دور است که هیچ رخداد آشنایی را بر صحنه نمی بیند و دیگراینکه نمایش نیز نمی تواند او را به شناختی در خور از این فضا و آدم ها برساند .
تئاتر کرمان- جلیل امیری؛ نمایش «به خنده ی گندم با رویای آرد» نوشته ی «مرتضا شاه کرم» و با کارگردانی «محمدرضا حیدری» از نیمه ی آغازین اردیبهشت ماه تا هفدهم خرداد 1398 در تالار همایون صنعتی مجموعه ی یادگاران صنعتی بر روی صحنه بود .
این نمایش در سه روایت اپیزودیک که در نقطه ای هر سه تلاقی می کنند با نگاهی ضد جنگ تلاش دارد بازتابی باشد از آسیب های جنگ . هر چند این نمایشنامه به درستی هیچ نقطه ی زیبایی از جنگ به ما نشان نمی دهد و به نقاطی از این رخداد شوم می پردازد که همواره کور مانده است , ولی شوربختانه خود نیز به دلیل کاستی در ساختار نمایشنامه و ناتوانی در برخی گستره های اجرایی سترون می ماند .
محمدرضا حیدری که همه ی تلاشش را دارد به نوشتهی شاه کرم در اجرا وفادار بماند , به یاری نوشته دریچه ای بر ما می گشاید که به درستی همه ی تار و پود نازیبای جنگ را واشکافته و ما را با دنیایی زشت و کریه از پیامد های جنگ رو در رو میکند و نمایش واگویه ی آدم های بی آینده ای می شود که در گذشته ای دور , مانده و سرگردانند . دنیای تلخ و نازیبای آدم های بیماری که همه با قرص هایشان آرام اند و دم ساز .
در پی آنچه آمد , گمان می رود که ما با نمایشی رو در روییم که می تواند ما را تا ژرفنای تلخ تباهی جنگ پیش ببرد و پیامد های این پدیده ی تلخ را کارشناسانه واشکافی کند ولی دریغ و درد که نمایشنامه و به پیرو آن نمایش تا لایه های رویین شعار و بازیهای ساده ی زبانی می مانند .
اینکه چگونه است که نمایشنامه و به پیامد آن نمایش از این کنکاش باز می مانند از آنجاست که نمایشنامه به دلیل ناتوانی در آفرینش کاراکترهایی به دور از غلو و باورپذیر فضای خودساخته اش را از بنیان ویران می کند و ناچار مویه نامه ای می شود که آدم هایش دم به دقیقه در پی یافتن آنی برای ناله کردن هستند .
آسیب این کاستی در همین بخش بر بدنه ی نمایش نمی ماند و چون نمایشنامه نمی تواند کاراکترها را آنگونه که باید رشد و پرورش دهد با فرو ریزش آن باورمندی فضا و رخداد ها , شکفتن بن اندیشه ای نیز که تلاش دارد در کنه ذهن تماشاچی بکارد به بار نمی نشیند .
از دیگر سو , مکان و زمان سدی دیگر است تا تماشاچی امروزی از دو سو نتواند با نمایش همراه شود . چرا که هم آن اندازه از فضا و آدم های نمایش دور است که هیچ رخداد آشنایی را بر صحنه نمی بیند و دیگراینکه نمایش نیز نمی تواند او را به شناختی در خور از این فضا و آدم ها برساند .
آسیب دومی که نمایش نامه گرفتار آن است ماندن در یک موقعیت و ناتوانی در فراهم آوری وضعیتی نمایشی است . از این روی نمایشنامه از رشد بازمی ماند . آدم ها بی دلیل دور هم گرد می آیند و آنچنان باید پیرامون یک موضوع حرافی کنند تا بتوانند به نقطه ای برسند که همه ی آنچه از گذشته براشان طراحی شده است را روایت کنند . به زبان ساده تر اینکه ما شنونده ی یک روایت کلامی می شویم نه درگیر یگ روایت نمایشی مگر در اپیزود سوم که آن اپیزود هم شوربختانه در اجرا آسیب می بیند .
در ادامه ناگفته بر ما هویدا است بی شک دو آسیبی که برشمردیم خود به سدی برای ساختار یافتن دیالوگ در نمایش می انجامد و ما هیچ گفتگویی نداریم مگر حرافی آدم هایی که مویه می کنند و آنچه را که نویسنده به جای آنها گفته است به زبان آورند .
در اجرا نمایش بسیار بهتر است و خوشبختانه شناخت و بازشناسی درست نوشته از سوی کارگردان و طراحی اجرایی هماهنگ با آن به اجرایی قابل قبول انجامیده است . طراحی ساده ولی کاربردی «محمدرضا حیدری» هر چند که نوآورانه نیست ولی در راستای چشم انداز نوشته و کار است .
حیدری با نگاهی وفادار به نمایش نامه دست به طراحی اجرا زده است . اوهزارتویی آفریده که آدم های نمایش در آن گیر افتاده اند و تنها راه فرارشان برگشت به گذشته ای سیاه است . نمود بیرونی این هزار تو , برون ریز درون آدمهایی است که خود و آینده شان را در گذشته ای دور جا گذاشته اند .
این آدمها در طول نمایش برای باز یافت خویش در این هزارتوی زمان و مکان هر آنچه که تلاش می کنند
دریغ که همچنان سرگردانند . مادرانی که کودکهاشان را از دست داده اند , مردانی که زن هاشان را از دست داده اند و خانواده هایی که متلاشی شده اند , همه و همه در این هذلولی سرگشته گی فرو می روند . آدم های بیماری که تنها آنی با قرص آرامند و بی قرص شوریده و پریشان و هر آنچه بیشتر تلاش می کنند کمتر خود را می یابند .
هر چند طراحی های در راستای کار و شناخت تکنیک از سوی کارگردان به نقطه قدرت کار بدل شده است ولی این نقطه ی قدرت جایی از دست کارگردان در می رود که به گستره ی بازی ها پا می گذاریم . نامتجانس بودن بازی ها نمی تواند یک دست شود و در شیوه ی اجرایی و در ساختار اجرا جای بگیرند . هر چند بخشی از این ناهمگونی در بازی ها به گستره ی بسته ی توانایی بازیگران در استان کرمان باز می گردد ولی شتاب کارگردان در صحنه اوردن اثر به روشنی دیده می شود .
جلیل امیری
عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران